مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:45957 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:98

نقش تضاد در فلسفه اسلامي كدام است ؟
پـاسـخ بـه اين پرسش در گرو اين است كه قبلا به توضيح دو اصطلاح رائج در فلسفه اسلامي به نام هاي تناقض و تضاد بپردازيم . زيرا اصلا فرق نگذاشتن ميان اين دواصطلاح فاجعه آفرين است و هگليسم و ماركسيسم ميان اين دو , فرقي نگذارده اند . مقصود از تناقض , بود و نبود يك شيئي در يك زمان و يك مكان است يا اتصاف يك شيئي به يك وصف در زمان و مكان خاصي و عدم اتصاف آن با آن وصف در همان دو ظرف است . و از نظر عقل , جمع ميان اين دو ممكن نيست , و خرد به روشني درك مي كند كه بود و نبود زيد در مـكان معني و زمان خاصي قابل جمع نيست , مثلا شخصي در اداره خود , در اطاق معيني سر ساعت هشت , پشت ميز خود , هم قرار بگيرد و هم قرارنگيرد . يـا ارسـطو در آتن در سال خاصي هم در كلاس درس افلاطون حاضر نشده باشد و هم حاضر شده بـاشـد , اين دو نوع گزارش نمي تواند هر دو صحيح باشد , و حتما يكي ازاين دو گزارش دروغ و نادرست است و هيچ فرد با وجداني نمي تواند , صحت هر دو قضيه را يك جا باور كند . ماركسيسم مي گويد : اين دو نوع گزارش قابل جمع است . به گواه اينكه راست است بگوئيم باران مي آيد و باران نمي آيد . مـقـصـود از اولـي آمـدن بـاران بيرون اطاق است و مقصود از دومي نيامدن باران در داخل اطاق مي باشد . ايـن سخن مغالطه اي بيش نيست و حاكي است كه ماركسيسم از الفباي منطق آگاه نيست , زيرا يـكـي از شـرائط تـحـقـق تناقض وحدت زمان و مكان است كه اين دو قضيه فاقد شرط مذكور مي باشد . درمـنطق , براي تحقق تناقض , شرائط ديگري هم گفته اند به نام وحدات ثمانيه يا تسعه كه فعلا براي ما مطرح نيست . تـضـاد چـيـسـت ؟مطلب مهم پس از آگاهي از معني تناقض شناخت معني تضاد و جدا سـازي تـضاد منطقي از تضاد فلسفي است و آگاهي از تفاوت اين دو نوع تضاد ,كليد حل مشكل است . تـضاد منطقي چيست ؟ هرگاه دو نوع كيفيت و چگونگي به گونه اي باشند كه ميان آن دونهايت اخـتـلاف و مـبانيت وجود داشته باشد , به آن تضاد منطقي , و يا تضاد كيفي مي گويند , مثلا يك ميز , در عين مربع بودن مثلث نيز باشد يا گوشه كاغذ در حالي كه سفيد است , سياه نيز باشد . ايـن دو نـوع كـيـفـيـت و چـگـونـگي كه از آن اجسام است به حكم تباين و اختلافي كه ميان آنها حـكـمـفـرماست , قابل جمع و اگر سفسطه اي شبيه آنچه را كه در تناقض آمدكنار بگذاريم , تصديق بر اينكه اين دو ضد قابل جمع نيست , بسيار روشن است . اين تنها كيفيات جسماني نيست كه قابل جمع نمي باشد , بلكه كيفيت هاي نفساني كه نهايت تباين ميان آنها باشد نيز همين حالت را دارا هستند مثلا يك انسان نمي تواندفطرتا , ترسو و شجاع , لئيم و سخي , عفيف و هرزه و 000 باشد . اين دو دسته صفات به گونه اي هستند كه در يك انسان , با شرائط خاصي قابل جمع نمي باشند . مولوي مي گويد :مي گريزد , ضدها از ضدها شب گريزد چون برافروزد ضياءباز مي گويد :ضد را , ضد بود و هستي كي دهد بلكه زو بگريزد و بيرون جهدباز مي گويد :ضد را , با ضد , ايناس از كجا بـا امـام الـنـاس , نسناس از كجاتضاد فلسفي :تضاد فلسفي بر خلاف تضاد منطقي , مربوط به دو كيفيت عارض بر جسم و يا موجود ديگرنيست , بلكه ناظر به تركيب جسم از عناصر گوناگون , و يـا وجـود دو نـيـرو و قوه مختلف در شيئي است كه هر يك مي كوشد , آن ديگري را خنثي و نابود سـازد , اجـتـمـاع ايـن نوع اضداد , پايه آفرينش و اساس خلقت است زيرا اختلاف موجودات بر اثر اختلاف اتمها , و تنوع عناصر است كه از انواع تركيب آنها انواع موجودات پديد مي آيد . البته مقصود از اجتماع اين نوع از تضاد , اجتماع آنها با حفظ شخصيت و خصوصيت آنها و حضور هر كـدام به صورت دست نخورده نيست , بلكه بر اثر فعل و انفعال عناصرو يا قوا , سرانجام شخصيت هر كدام شكسته مي گردد و پديده اي نو , و مزاجي متوسطپديد مي آيد . نـه تنها انواع طبيعي در جهان مشمول اين قانون هستند , بلكه محلول هاي شيميائي نيز از تفاعل اجزاء متضاد , پديد مي آيند . امـيـرمومنان علي عليه السلام درباره خلقت انسان مي فرمايد : خداي تعالي , آفرينش انسان را به رنگ هاي گوناگون آميخت و در او چيزهائي نظيريكديگر و چيزهائي ضد يكديگر قرار داد . و در وجود او گرمي و سردي و رطوبت وخشكي نهاد . (1) . صدر المتالهين مي گويد : لولا التضاد لما صح الكون و الفساد (2) ( اگر درآفرينش جهان تضاد نبود , فعل و انفعال امكان پذير نبود ) . يـعني اگر جهان , جهان يك اتمي , و تك عنصري بود , نه فعل و انفعال پديد مي آمد ,و نه انواعي در جهان تحقق مي پذيرفت . انـسان با نيروهاي گوناگون و با تمايلات مختلف آفريده شده , قواي رحماني و قواي شيطاني در وجود او در حال نبرد مي باشند و هر كدام مي خواهد , بر ديگري پيروزگردد . مـنـظومه شمسي ما بر اثر دو نيروي مختلف بر پا است , نيروي گريز از مركز كه پيوسته با نيروي جاذبه مركزي در جنگ و جدال است , و درست همين نظام بر يك اتم نيز حاكم مي باشد . مـولـوي مي گويد :قهر و لطفي , جفت شد با يكديگر زاد از اين هر دو , جهان خير و شرگر غذاي نـفـس جـويد ابتر است گر غذاي روح خواهد , سرور است خلاصه مقصود از تضاد فلسفي تكاپوي اضداد براي ايجاد حقايق , يا تنظيم آفرينش است كه اين نوع تضاد را تضاد فلسفي مي نامند . تضاد و فلسفه هگل و ماركس هگل براي هر پديده اي اعم از خارجي و ذهني سه دوره مشخصي قائل است كه مي توان آنها را تولد , رشد و تركيب ناميد . وي مـعـتـقـد اسـت كه انديشه هاي انساني و پديده هاي خارجي در درون خود جوانه اي از مرگ يا جوانه اي از تضاد دروني همراه دارد كه به تدريج موجبات نابودي آن را فراهم مي سازد , و همراه با نابودي آن , انديشه و پديده اي جديد از آن برمي خيزد . نخستين مرحله از هر انديشه و پديده , مرحله توليد و تحقق پديده است كه به آن تز مي گويند , آنـگـاه چـيـزي نـمـي گـذرد كـه ايـن پديده در ضمن رشد , مخالفي از درون خود , بر ضد خود برمي انگيزد كه آن را ضد شيئي آنتي تز مي نامند . سـپـس ازمبارزه شيئي با ضد خود و از تركيب آن دو , مولود جديدتري كه همراه با مرگ انديشه و پديده نخست است , پديد مي آيد كه به آن سنتز مي گويند . در ايـن مـورد , از مثال تخم مرغ كه به جوجه تبديل مي شود كمك مي گيرد و مي گويد :مرحله نـخست , مرحله تحقق پديده اي به نام تخم مرغ است آنگاه تحت شرائطي ,مخالفي از درون آن برمي خيزد كه مي خواهد صورت تخم مرغي را از بين ببرد و آن رابه جوجه تبديل سازد , آنگاه اين تضاد و كشمكش , در سنتز به نام جوجه حل مي شود . گـوئي در درون تـخم مرغ دو نيروي متضاد است كه يكي مي خواهد به صورت نخستين پديده را حفظ كند و نيروي ديگري وجود دارد كه مي خواهد آن را به موجود ديگري تبديل سازد . اين كشمكش ميان تز و آنتي تز در پديده دومي به نام سنتز پايان مي يابد . هگليسم و به دنبال آن ماركسيسم تمام حركت ها را در جهان ناشي از تضاد دروني مي دانند . تكامل نباتات و حيوانات و حتي تكامل انديشه ها را به تحريك تضاد داخلي توجيه مي كنند . حـتـي تـكـامـل جـامـعـه ها را به همين ترتيب تفسير مي كنند , تاريخ زندگي اقوام , از نظر آنان پيوستگي نيروهائي است كه با يكديگر در نبرد هستند تا نيروي بزرگتري بسازند . همان طور كه ملاحظه مي فرمائيد , مقصود از تضاد در سخنان هگل و ماركس همان تضادفلسفي و يـا شبيه آن است كه دو نيروي موجود در دل يك انديشه و يا جامعه در حال كشمكش بوده و هر كدام مي خواهند ديگري را خنثي سازند , سرانجام با غلبه آنتي تز بر نيروي بازدارنده موجود در تـز تحول جديدي رخ مي دهد و جهان در مراحل انديشه و پديده , و جامعه بر اساس جريان زنجيري توليد و تنازع وتركيب استوار است . چـيـزي كـه هـست هگل از اين اصل در تحول انديشه و پديده هاي طبيعي بهره مي گيرد ,در حالي كه ماركس بيشتر آن را در تحولات اجتماعي به كار مي برد , و اصولاديالك تيك هگل , را براي توجيه انديشه هاي اجتماعي و انقلابي خود به كارمي گيرد . اين است رابطه تضاد هگل و ماركس , با تضاد مطرح شده در فلسفه اسلامي .

پرسشها و پاسخها
سبحاني - جعفر 1 - نهج البلاغه , خطبه 1 . 2 - اسفار , ج 7 , ص 77 .

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.